چکیده
انسانها طبیعتاً موجودات اخلاقی هستند مقاله ی حاضر با عنوان تأثیر گستره ی عوامل فیزیولوژیکی بر اختیار اخلاقی ضمن بیان مبانی زیستی مؤثر بر اختیار اخلاقی به تأثیر جنبه های ژنتيك، آناتومى عصبى، فيزيولوژى عصبى، اعصاب غدد درونريز، جنبه هاى خودكار در اختیار اخلاقی انسان می پردازد. با توجه به سابقه نسبتاً اندک تلاش های تجربی برای شناخت مبانی زیستی و تاثیر آن در اختیار اخلاقی، نتایج به دست آمده تحسین بر انگیز است. اما پذیرش تاثیر عوامل زیستی در صفات و رفتارهای اخلاقی دارای دو سطح حداقلی و حداکثری است: اگر احساسات و رفتارها را تا حدودى تحت تأثير فعاليت هاى مغز، اعصاب سمپاتيك و پاراسمپاتيك، غدد درونريز، متابوليسم درونسلولى، خصلت هاى ژنتيك بدانیم، سطح حداقلی است به عبارتی دیگر مبانی زیستی به عنوان علت ناقصه است. اما در صورتی که عوامل زيستى را، تنها عامل يا حتى مؤثرترين عامل در اختیار اخلاقی لحاظ نماییم و تأثیر ديگر عوامل نظير انتخاب آگاهانه انسانى، شناختها و تربيت افراد را لحاظ نکنیم سطح حداکثری است. این دیدگاه حداکثری از سوی روانشناسان اخلاق و فلاسفه اخلاق پذیرفته نیست، هم چنین با مبانی دین اسلام هم هماهنگی ندارد. زیرا از نظر اسلام هم مبانی زیستی علت تامه جهت تعیین سرنوشت انسان نمی باشد. لذا هر انسانی قابل تربیت است.
واژگان کلیدی: اخلاق، همدلی، نوع دوستی، ژنتیک، آناتومی عصبی، هورمون ها.
مقدمه
همواره در طول تاریخ مسائلی از قبیل رابطه خدا با جهان تأثیر او در عالم هستی و نوع فعالیت خدا ذهن انسان ها را به خود مشغول داشته است. مفاهیم خدا، انسان و طبیعت از اساسی ترین مفاهیمی اند که انسان درباره ی آنها فکر می کند. متفکران تلاش کرده اند تعبیر و تفسیری از آن ها ارائه کنند تا بتوانند با توجه به آن ها مسائل مختلف را توجیه و روشن نمایند. از جمله مسائلی که اندیشمندان تلاش کرده اند به کمک سه مفهوم یاد شده، تبیین و توضیح دهند مسئله جبر و اختیار است.
در اهمیت بحث همین بس که بدانیم این بحث پیشین های به قدمت تاریخ حیات بشری دارد؛ لذا هیچ متفکری را سراغ نداریم که با شناخت طبیعت انسانی و شئون او سر و کار داشته باشد ولی با مسئله اختیار مواجهه نداشته باشد و یا حداقل توجه او را به خود جلب نکند. شاید هیچ انسان عاقلی نبوده باشد که در جریان کارها و امور خود به این مسئله فکر نکرده باشد.
مسئله اختیار به لحاظ تأثیری که در حیات انسان دارد همواره در هر دوره ای مورد توجه بوده است. ما انسان ها در طول دوران زندگی خودمان همواره با سؤالاتی مواجه بوده ایم سؤالاتی نظیر آیا انسان در کارهای خویش توان تصیمیم گیری دارد یا خیر؟ آيا رويدادهاي بيروني آن چنان شخصيت ما را شکل داده اند که قادر به تغيير دادن رفتارمان نيستيم؟ آيا ما بر سرنوشت خود حاکميم يا قربانيان تجربه گذشته، عوامل زيستي، نيروهاي ناهشيار يا محرک هاي بيروني هستيم، عواملي که کنترل هشياري بر آن ها نداريم؟
این نوشتار بر آن است تا با اثبات نقش ساختار ژنتیکی افراد بر روی اعمال و رفتار انسان به این مسأله بپردازد که گستره تاثیر جنبه های زیستی بر عنصر اختیار اخلاقی چقدر است؟ برای پاسخ به این پرسش باید ابتدا سوالات دیگری را پاسخ بدهیم:
اختیار چیست و عوامل مؤثر در آن کدام است؟
عوامل فیزیولوژیکی مؤثر بر رفتار انسان کدام است؟
دیدگاه اسلام در زمینه ی تاثیر جنبه های فیزیولوژیکی بر اختیار انسان چیست؟
تعریف لغوی اختیار
اختيار: اختيار در لغت به معناي «برگزيدن، انتخاب کردن و…» به کار مي رود، هم چنين به معناي خواستن و اختيار کردن چيز بهتر ميان دو کاري است.
تعریف اصطلاحی اختیار
1. در مقابلِ اضطرار: گاهي واژة اختيار در برابر اضطرار بهکار ميرود؛ مثلاً گفته ميشود: خوردن گوشت مردار از روي اختيار حرام است اما در شرايط اضطراري جايز است؛ يعني در شرايطي كه نخوردن گوشت مردار به ضرر بسيار شديد يا خطري جدي منجر شود؛
2. در مقابلِ اكراه: اكراه در جايي صدق ميكند كه انسان تهديد به ضرر شود و به علت تهديدهاي بيروني، كاري را كه در شرايط اختياري حاضر به انجامش نبود، انجام دهد؛
3. در مقابلِ جبر: در بسياري از موارد، اختيار در معنايي گسترده و عام بهکار ميرود و به معناي آن است كه فاعل، تنها ازروي ميل و رغبت خويش، كاري را انجام ميدهد، بيآنكه ازسوي عامل ديگري تحت فشار قرار گرفته باشد. در مقابل، عمل جبري يعني عملي كه اختيار و ارادة آزاد انسان در تحقق آن دخالتي نداشته است؛ بلكه تحقق آن به دليل فشار نيروهاي دروني يا بيروني بوده است.(مصباح یزدی، 1391، ص 161-162)
پس از آشنايي با این سه معنا، اكنون نوبت بررسي اين نكته است كه منظور از اختيار، كه بهعنوان شرط لازم مسئوليت اخلاقی شمرده ميشود، چيست؟
آنچه كه موجب ارزش كارهاي انسان ميشود و او را در معرض ستايش يا سرزنش قرار ميدهد، اين است كه كارهاي خود را از ميان راههاي مختلفي كه در پيش روي دارد، انتخاب ميكند. خداوند انسان را بهگونهاي آفريده است كه در درون او گرايشهاي مختلف و شاید متضادي وجود دارد و هركدام او را به سوي خود ميكشاند اما اينگونه نيست كه هر جاذبهاي قويتر باشد، بر رفتار او تأثير قطعي و حتمي گذاشته، بياختيار او را به سوي خود جذب كند(همچون قطعهاي آهن كه در ميان دو آهنرباي قوي و ضعيف قرار گرفته باشد و سرانجام طعمه آهنرباي قوي گردد) بلكه آدميان با نيروي اختيار و ارادة خود ميتوانند در برابر جاذبههاي نيرومند نيز مقاومت كنند و برخلاف جريان سيل غرايز و تمايلات نفساني خود به حركت درآيند. انسان نيرويي دارد كه ميتواند با استمداد از آن، از انفعال در برابر غرايز و اميال سركش حيواني خارج شده، بر جاذبههاي مختلف درونياش فائق آيد. به همين سبب است كه ميتوان او را نسبت به كارها و آثار و پيامدهاي اعمالش مسئول دانست و او را مورد سؤال و جواب قرار داد.
بنابراين منظور از اختيار و ارادة آزاد در اين بحث اين است كه انسان توانايي گزينش داشته باشد. ازاينروي، اگر كاري را تحت تأثير زور و فشار ديگران انجام دهد، طبعاً مسئوليتي در قبال آن نخواهد داشت. بهطور كلي ميتوان گفت يك انسان تنها درصورتي اخلاقاً مسئول كار يا واقعهاي است كه اولاً قدرت انجام آن را داشته باشد؛ ثانياً آگاهانه آن را انجام دهد؛ و ثالثاً، آزادانه و از روي اختيار اقدام به آن كار كند.(همان، ص 163-162)
اما منکران اختیار برای اثبات جبر دلایل متعددی را بیان کرده اند. برای تکمیل بحث مناسب است در اینجا برخی از مهمترین شبهات جبرگرایان را مورد بررسی قرار دهیم. جبرگرایان از هر گروهی باشند بر این باورند که افعال صادر از انسان، منوط به شرایط و احوالی است که با توجه به آن ها امکان بروز بدیل دیگری وجود ندارد و خواست و اراده ی انسان هیچ دخالتی در تحقق یا عدم تحقق آن ها ندارد. مدافعان جبر برای اثبات مدعای خود دلایل متعددی آورده اند: جبر فلسفی، جبرکلامی، جبر طبیعی. با توجه به موضوع مقاله در اینجا صرفا به جبر طبیعی می پردازیم:
جبر طبيعي
گروهی از ادله و شبهات جبرگرايان را ميتوان تحت عنوان كلي «جبر طبيعي» مورد بررسي قرار داد. جبرگرايان معتقدند قوانين طبيعت، انجام افعال خاصي را از انسان ميطلبند و او را در مسيري قرار ميدهند كه تنها همان كارهاي خاص را انجام دهد، و در اين ميان هيچ جايي براي اختيار و ارادة آزاد، به معناي دقيق كلمه، باقي نميماند. عوامل محيطي، موجب برانگيخته شدن تمايلات و انگيزههاي ويژهاي در انسان ميگردد. همچنين بر اساس قانون وراثت، انسانها، بسياري از ويژگيهاي پيشينيان خود را ناخواسته به ارث ميبرند. بنابراين وقتي تصميم به انجام كاري ميگيرند، درواقع اين تصميم عليرغم ظاهر ارادي و اختيارياش، معلول يك سلسله عوامل طبيعي، محيطي، زیستی خاص است.(سالاریفر، 1383، ص 68)
تمرکز این مقاله بر ارائه نظریاتی است که رابطه بین عوامل زیستی را با مسائل اختیار اخلاقی نظیر ایجاد حس همدلى، همدردى، نوع دوستى مورد بررسی قرار میدهد. این مقاله با بررسی نظریات رشد روانی، نظریات رفتارشناسی، زیستشناسى اجتماعی، ریه هاى عملکردى پیرامون عاطفه و دیدگاه هاى رشدى آغاز شده سپس شواهد تجربی که بیانگر روابط بین توجه به دیگران و عملکرد زیستى است، بیان میشود. این شواهد شامل بررسى ژنتیکى، آناتومى عصبى و فیزیولوژى عصبى، عصب غدد درون ریز (هورمون)، فرآیندهاى سیستم عصبی خودکار و خلق و خوست.
تبیین ها و نظریه های زیست شناختی پیرامون همدلی و نوع دوستی
انتخاب خویشاوندی
اصطلاح انتخاب خویشاوندی بدین معنی است که گروهی از افراد که به لحاظ خویشاوندی با یکدیگر ارتباط دارند، با یکدیگر همکاری می کنند در اعمال نوع دوستانه نیز با هم مشارکت می کنند و در نتیجه سلامت ژنتیکی کل گروه افزایش می یابد. در انتخاب خویشاوندی بقای ژن مشترک امری مهم تلقی می شود. زیرا با حفظ این ژن مشترک با خویشاوندان در نسل های بعدی، همدلی و ایثار در آینده حفظ می شود.(جان دبلیو سانتراک: 1395، ج اول ص 51)
نوع دوستى متقابل و به وجود آمدن همیارى
برخى زیست شناسان اجتماعی از جمله تریروز[1] معتقدند که نوع دوستى با ارتباط متقابل رشد می یابد. هدف الگوى تریورز تبیین این مطلب است که چگونه برخى رفتارهاى نوع دوستانه در مواردى که دریافت کننده، رابطه زیستى با موجود ندارد، انتخاب می شود. این امر انتخاب خویشاوندى را کنار می گذارد. در نوع دوستی متقابل زمانی که در یک گروه، بعضی از اعضای گروه به دفاع از خود در برابر مهاجمان میپردازند سایر افراد گروه نیز این دفاع سود می برند و در نتیجه ی این فعل در طول زمان باعث تحریک عمل نوع دوستانه از طرف فرد ذی نفع میی شود زیرا در اینجا یک بده بستان جریان می یابد در نتیجه همیار افزایش می یابد و باعث تداوم و تثبیت این رفتار نوع دوستانه کنونی می شود.(راحیل ولی زاده:1393 ص141-140)
تکامل رفتارهاى مرتبط با خانواده: مسئولیت، پیوندجویى و توجه به دیگران
تکامل پستانداران و مراقبت گسترده
در روابط خانوادگی پستانداران، روند توجه به دیگران بیشتر به چشم می خورد. از نظر مکلین[2] تغییرات تکاملی در مغز با شکل گیری رفتارهای خانوادگی مرتبط است. با شکل گیری شیوه ی زندگی خانوادگی در میان پستانداران زمینه برای افزایش مواجهه با درد، جدایی، رنج دیگران و حساسیت در برابر آن ها فراهم شد. زیرا پستانداران موجوداتی خونگرم هستند و کودکان خود را پرورش تغذیه و حفظ می دهند.
مکلین در تحلیل مغز پستانداران، روابط بین سیستم اعصاب محیطی[3] و قشر قدامى مغز[4] را مورد توجه قرار می دهد. بخشی از از سیستم اعصاب محیطى، مرتبط با احساسات، عواطف و رفتارهاى حافظ بقاى شخص است. بخش دیگر مرتبط با احساسى که به جامعه پذیرى و حفظ گونه می انجامد، است. توانایی مهار هیجانات لگام زدن بر خشم، کینه و انتقام وابسته به وجود فعالیت قشر خاکستری مغز است. این ناحیه امکان رفتار منطقی، اخلاقی و برنامه ریزی برای رسیدن به هدف را دارد. در ضایعات قشر قدامی مغز رفتارهای هیجان مدار و شتابزده و پرخاشگرانه و مبتنی بر امیال غریزی بر فرد تسلط می یابد و فرد اقداماتی انجام می دهد که گویا در انجام آن ها اراده ای نداشته است. رشد تکاملى بعدى قشر جدید[5] مغز از توسعه قشر زیرین قدامى در انسان سبب ایجاد توانایى در انجام عملکردهایى مانند پیش بینی، برنامه ریزى و نیز احساس مسئولیت در برابر دیگران می شود. (ملانی کیلن – جودیث اسمتانا: 1395ص777)
مدارهاى مغزى مرتبط با احساسات و دلبستگی ها
مفهوم همیاری و همدلی در رابطه خویشاوندی و نوع دوستی متقابل در نظریه تکاملی مبتنی بر ژن ها را، می توان بر اساس فرایندهای مغزی توضیح داد. رفتارهای همیاری و همدلی توسط فرایندهایی به وجود می آیند که محرک آنها بخش هایی از ناحیه قشری و زیرقشری مغز است.
عواطف، ارائه دهندهی واکنش های انطباقی درباره ی وقایع عمدهاند. الگوهاى کنونى فیزیولوژى عصبى در مورد فرآیندهاى عاطفى بیان می کنند، پدید آمدن عواطف در انسان امری اختیاری نیست. عواطف حاصل واکنش هایی از روابط خود شخص و محرک هایی هستند که از طریق تغییرات غیرارادی و قالبی در حالات انگیختگی و ارتباط بین سیستم های مغزی و تأثیر آن در فعالیت هاى خودکار و فیزیکى متجلی می شوند. مشاهده فرد دیگر، باعث فعال شدن بازنمایى فرد دیگر، حالت و موقعیت آن در درون شخص مشاهده گر مى شود. فعال شدن این بازنمایى از طریق واکنش هاى عصبى و جسمى، زمینه را برای شخص مشاهده گر آماده می کند تا بر اساس آگاهى خود از حالت و موقعیت شخص دیگر عمل کند. به عنوان مثال مغز انسان در حالت عاطفی به گریه انسان دیگر قالب خاصی می دهد وآن غمدار بودن شخص گریه کننده است، فرد مشاهده کننده به صورت قالبی و خود به خود حالت همدردی و همدلی به خود می گیرد. البته با تکامل سیستم های عصبی این امکان فراهم میشود که در شکل گیری حس همدلی صرفا جنبه خودکار و عاطفی دخالت نداشته باشد بلکه جنبه های شناختی توام با اختیار تاثیرگذار باشد.(همان، ص780-779)
رشد همدلى و نوع دوستى در انسان ها
زمینه ی همدلی از همان دوران نوزادی در انسان وجود دارد به عنوان مثال، نوزادان در واکنش به گربه سایر نوزادان گریه می کنند، گریه کردن نوزاد یک مقدمه ی زیستی اولیه برای شکل گیری حس همدلی است. نوزاد در ماهه های اولیه نمی تواند وجود دیگران را از خود تمایز دهد. بنابراین گریه ی نوزاد گرچه زمینه و شرط لازم همدلی است اما از آن جا که بنیان همدلی در به رسمیت شناختن دیگری است، سخن گفتن در مورد اینکه این واکنش دقیقا همدلی است مشکل است.
در ادامه که نوزاد به تدریج بزرگ می شود، زمینه همدلی به واسطه ی بلوغ شناختی و عصبی و افزایش تجارب اجتماعی هم در درون خانواده و هم در اجتماع توسعه می یابد و انسان ها را به عنوان موجوداتی اجتماعی با مشکلات دیگران مرتبط می کند سطح دوم همدلی که از سال دوم زندگی فرد با ثبات شیئی وی آغاز می شود، کودک از ناراحتی دیگران آگاه می شود و در نتیجه پریشانی خود فرد به تدریج کاهش می یابد اما هنوز کودک نمی تواند بین حالات درونی خود و دیگران تمایز قائل شود. در طول سال سوم زندگی کودک توانایی نقش گیری می یابد. کودک توانایی تمایز میان نیازها و احساسات خودش با دیگران را دارد. این مرحله سوم رشد همدلی است؛ همدلى با احساسات دیگران.
سطح چهارم همدلی همدلی با شرایط زندگی دیگران است. به نظر می رسد این سطح از رشد همدلى تا اواخر دوران کودکى پدید می آید. این سطح ناظر به یک موقعیت خاص نیست. درک این سطح از همدلی مستلزم خیال پردازی است. به طور مثال اگر برادر کوچکمان نمره تکی گرفته است تنها با درک موقعیت فعلی او که خجالت زده است با او به گونه هایی رفتار نمی کنیم که او بیش از این احساس حقارت کند. بلکه با در نظر گرفتن سایر شرایط برادرمان نظیر داشتن هوش متوسط، عدم تعامل با دوستان خوب، درگیری با پدر همچنین شرایط دیگری که با خیال پردازی می توانیم آنها را حدس بزنیم، در مسائل محتلف با او همدلی می کنیم.(همان، ص782-781)
مبانى زیست شناختى حس همدلى
علم ژنتیک
هدف تحقیقات ژنتیکی روشن ساختن میزان تاثیرگذاری توارث ژنتیکی در شکل گیری خصوصیات فرد است. شواهد بیانگر این است که همدلى و مفاهیم مشابه آن قابل توارث اند. این سخن به معنای داشتن زن همدلی نیست بلکه زن ها، آنزیم ها، پروتئین ها و عوامل تنظیم کننده را رمزگذارى می کنند، اکثر ژنها تا حدودی از محیط تأثیر میگیرند و بر الگوهای شیمیایی مغز و سیستم های هورمونی جهت آمادگی برای همدلی تأثیر می گذارند. بنابراین ژنهای دریافتی از والدین به هنگام لقاح دقیقاً صفات و ویژگیهای ما را دیکته نمیکنند. (آلبرتس و همکاران: 1387 ص 693).
مطالعه بر روی دو قلوها پاسخی سنتی بر میزان تأثیرگذاری ژنتیک بر شخصیت است. دوقلوهای یک تخمکی که به وسیله یک اسپرم لقاح یافته، به وجود میآیند ساختار ژنتیکی آنها یکی است و آنها همیشه از یک جنس هستند. دوقلوهای دو تخمکی که از دو تخم که به وسیله دو اسپرم جداگانه لقاح یافتهاند، به وجود میآیند و شباهت آنها از لحاظ ژنتیکی همچون خواهر و برادران معمولی است. در تحقیقات و بررسیها یپیشین در مورد دوقلوها، گروه های دوقلوی یک تخمکی یا دوقلوهای دو تخمکی در یک سری خصوصیات با هم مقایسه میشوند. اگر جفت های دوقلوی یک تخمکی در مقایسه با جفت های دوقلوی دو تخمکی شباهت بیشتری نسبت به یکدیگر داشته باشند، میتوان گفت عوامل ژنتیکی نقش مهمی در به وجود آوردن آن خصوصیت داشتهاند. اما این نوع نتیجه گیری فقط در صورتی معتبر است که دوقلوهای هر جفت تحت تاثیر فاکتورهای محیطی یکسان قرار گرفته باشند و این امر به ندرت امکان پذیر است.
در ادامهی تحقیقات تعدادی از دوقلوهای دو تخمکی و یک تخمکی از هم جدا شده، در محیط های جداگانهای به طور متفاوت تربیت شدهاند و علیرغم متفاوت بودن محیط، دوقلوهای یک تخمکی شباهت بیشتری به هم داشتند. وقتی که شخصیت این دوقلوها مورد بررسی و مقایسه قرار گرفت، برخی از تفاوت های شخصیتی موجود بین آن ها ناشی از محیط و برخی از وجوه اشتراک آنها ناشی از وراثت بود. این بررسی ها نشان دادهاند که دوقلوهای یک تخمکی از نظر شخصیت به طور قابل ملاحظهای به هم شبیه هستند.(لورا برک: 1388، ص 123-121)
شواهد ثابتی مبنی بر نقش ژنتیک در جنبه های توجه به دیگران وجود دارد. اما میزان دقیق سهم ژنتیک علی رغم تحقیقات و آزمایشات متعدد مشخص نیست. اما داشتن اطمینان منطقى از اینکه تکامل سبب حفظ ویژگى ها و خصوصیات در گونه انسان شده است مزیتى براى محققان جهت مشخص نمودن مکان رمزگذاری حس همدلی در زنوتیپ انسان است.(ملانی کیلن – جودیث اسمتانا، 1395:ص787)
آناتومى عصبى و فیزیولوژى عصبى
پیشرفت های چشمگیر در حوزه ژنتیک مولکولی[6]، علوم عصب شناسی و تصویربرداری مغزی باعث افزایش درک انسان از فیزیولوژى عصبى در رابطه با فرآیندهاى عاطفى شده است همچنین دیدگاه های علمى عصب شناسى در مورد حس همدلى را افزایش داده است. تحقیق بر روى فیزیولوژى عصبى و مراقبت والدین در حیوانات، آزمایش هاى بالینى بر روى انسان هایى که دچار ضایعات و آسیب هاى مغزى شده اند و نیز آزمایش بر روى مغز سالم به روش الکترو انسفالوگرافى((EEG٬ تصویربردارى از عملکرد و ساختار سیستم ها([7]fMRI) پرتونگارى غدد PET) به درك ساختارها و سیستم هاى عصبى در مورد توجه به دیگران و مفاهیم مرتبط با آن کمک می کنند.
مکلین معتقد است که بخش نواره تالاموسى در سیستم اعصاب محیطى، در رفتار مراقبتی و ارتباطی موثر است. بررسی بر روی مراقبت مادرانه گواه این نظر است، زیرا هر گونه ضایعه در نواره تالاموس باعث کاهش مراقبت مادرانه در سگ ها شده است.
Peredery, O., Persinger, M. A., Blomme, C., & Parker, G.(1992)pp 665-671.
بخش قدامی مغز، یک سوم مغز انسان را دربرگرفته است و از طرفی دیرتر از قسمت های دیگر مغز به تکامل می رسد. این قسمت مغز، حجم وسیعی از ساز وکارهای ارتباطی مغز را بر عهده دارد؛ بسیاری از رفتارهای پیچیده انسان از جمله: رفتارهای روانی- حرکتی، شناخت- حافظه به عبارتی کارکردهای هوش، حالتهاي عاطفی- هیجانی و شخصيّت را توضیح می دهد. تصویربرداری عملکرد و ساختار سیستم ها(FMRI) در مغز مادرانی که ترجیح می دهند از سینه ی خود به کودکانشان شیر دهند، بیانگر فعالیت بخش قدامی مغز است. این بخش قدامی مغز هنگام ابراز عواطف مثبت مادران، بر اساس گزارش خود مادران، به هنگام مشاهده تصاویر نوزادانشان قابل پیش بینى است. تحقیقات و مطالعات بر روی افراد – نمودهای غیر والدینی توجه به دیگران – دچار آسیب در بخش قدامی و خلفی مغز نشان داده است که به لحاظ حس همدردی در مقایسه با افراد فاقد آسیب در این دو بخش، ضعیف تر عمل نمودند.
اسلینگر معتقد است که سیستم خلفی – جانبی بیشتر با جنبه های شناختی همدلی[8] مرتبط است حال آنکه سیستم قدامی جنبه های عاطفی همدلی را تقویت می کند. بیمارانِ داراى ضایعات قدامى قادر به درك دقیقى از احساسات دیگران بودند، اما از این آگاهى براى هدایت و ساماندهى رفتار اجتماعى خود بهره نمی بردند. این بیماران از لحاظ همدلى پایین ترین رتبه را کسب کردند و به عنوان افرادى با بیشترین اختلال اجتماعی توصیف شدند.
از جنبه های عصب شناختی همدلی می توان به جسم بادامی و نورون های انعکاسی اشاره نمود. تشخیص و تقلید تصاویر و صحنه هایی که حالات عاطفی دارند در شکل گیری فرایند همدلی در افراد موثر است. این تشخیص و تقلید تصاویر و صحنه های حاوی حالات عاطفی با فعال شدن جسم بادامی و نورون های انعکاسی صورت می گیرد. این دو در پردازش بخش وسیعی از محرک های عاطفی نقش دارند و با فعال شدن آن ها در فرد مشاهده گر، همدلی شناختی و تسری عاطفی نسبت به دیگران ایجاد می شود.(ملانی کیلن – جودیث اسمتانا: 1395،ص 793-790)
عصب شناسى غدد درون ریز
در مورد رابطه ی بین عملکردهای هورمونی[9] و توجه به دیگران –خویشاوندان- اطلاعات فراوانی وجود دارد. اما در مورد نقش هورمون ها در ایجاد حس همدلی نسبت به غیر خویشاوندان اطلاعاتی موجود نیست.
سیستم های هورمونی تولید مثل در ایجاد نقش همدلی بسیار مؤثرند. از جمله هورمون های تولید مثل، استرایول، پروژسترون و تستوسترون است. با افزایش هورمون استرادیول نسبت به پروژسترون در طول بارداری حس مسئولیت مادرانه نسبت به نوزاد نمایان می شود. میزان هورمون تستوسترون در مردانی که دارای فرزند هستند با مردانی که فرزند ندارند متفاوت است. افزایش میزان این هورمون در مردان و پدران رابطه ی معکوسی با صدای ضبط شده گریه ی کودکان بیگانه دارد. این سخن بیانگر این است که هورمون های جنسی مردانه در تضاد با واکنش عاطفی مثبت و دیگر محور است. هورمون پپتید از جمله هورمون های دیگر مرتبط با تولید مثل است که در احساس وابستگی و مراقبت والدین از فرزند نقش دارد. البته تحقیقات درحوزه ی حیوانات، موید نقش اساسی این هورمون در مراقبت والدین، وابستگى همسران و رفتارهاى ارتباطى توسط جنس نر و ماده است. اما شواهد زیادی مبنی بر نقش این هورمون در عملکرد اجتماعی- عاطفی انسان وجود ندارد.
هم چنین میان سطح کورتیزول و پرولاکتین با همدردی مادران در برابر گریه نوزادان رابطه وجود دارد. نیازهای یک نوزاد سبب تحریک فیزیولوژیکی متوسطی در مادر می شود به نحوی که انگیزه لازم برای پاسخ به کودک را می یابد. این دو هورمون در پاسخ به استرس تولید می شوند تا بدن را آماده ی مواجهه نمایند. از آنجا که قبل از بروز همدلی زمینه ی یک تنش برای متاثر شدن پدید می آید این هورمون ها می توانند با تحقق و میزان همدلی نسبت مستقیم و مثبت داشته باشند.(همان، ص800-798)
البته باید گفت سطح متعادلی از کورتیزول و پرولاکتین برای برانگیختگی مادر جهت همدلی ضروری است. اگر سطح این دو هورمون بسیار بالا باشد، باعث استرس زیاد می شود و در نتیجه حس توجه و همدلی مادر مختل می شود و اگر سطح استرس هم خیلی پایین باشد مبنای لازم برای ایجاد همدلی فراهم نمی گردد.[10]
اکسی توسین از هورمون هایی است که به عنوان یک میانجی در رفتارها اجتماعی در حیوانات و انسان ظاهر می شود. مطالعات مختلف نشان داده که اکسی توسین سبب رفتارهای دوست داشتن و رفتارهای احساسی والدینی و مادرانه است و نقش آن در توليد مثل، تولد نوزاد و توليد شير به خوبى اثبات شده است.
KesmatiM, Raei. H, ZadkaramiM.(1385) pp.1-7
فرآیندهاى خودکار[11]
همانطور که ملاحظه نمودیم فعالیت برخی نواحی مغز به جنبه هاى شناختى و عاطفى همدلى و همدردى كمك می کند. اما پرداختن عملى به رفتارهاى نوع دوستانه و جامعه گرا نيازمند به كارگيرى سيستم عصبى خودكار و فرآيندهاى جسمى نیز است. منظور از فرایند خودکار هر فرایند به خوبی آموخته شده است که بدون تعمق عمدی و آگاهانه روی می دهد. دستگاه عصبی خودکار قسمت عمدهای از سلسله اعصاب با دو بخش اساسی، سمپاتیک و پاراسمپاتیک است این سیستم اتونومیک نامیده میشود چون بسیاری از اعمال تحت کنترل آن خودبخود تنظیم میشوند یا به عبارتی خودمختار هستند[12].(امامی میبدی:1382، ص 175)
هنگامى كه ما عواطف مختلفى را احساس مى كنيم، حالات خودكار متفاوتى را تجربه مى نماييم از جمله مقیاس های خودکار ضربان قلب، فشار خون، رسانايى پوستى و تنفس است. در نتیجه هنگام مشاهده اندوه يا نياز در ديگران احساس همدلى و همدردى در شخص برانگیخته می شود و بايد انتظار تغييراتى در ضربان قلب، رسانايى پوستى، يا ساير سيستم هاى جسمى را داشت. اين تغييرات خودكار به واسطه انواعى از فرآيندهاى زيربنايى مانند شاخه هاى سمپاتيك و پاراسمپاتيك در سيستم عصبى خودكار برانگيخته مى شوند. به طور مثال در اكثر تحقيقات آيزنبرگ و فابس، كاهش ضربان معمولاً با ميزانى از همدردى و رفتار جامعه گرا مرتبط است، اما افزايش ضربان داراى چنين ارتباطى نبوده است. البته تحقیقات در این زمینه از انسجام کاملی برخوردار نبوده است. و ممکن است در تحقیقاتی نتیجه معکوس دهد. بنابراین مشروط بودن نتايج، عموميت دوگانگى دقيق بين شاخص هاى خودكار همدردى، در مقابل اندوه شخصى(كاهش ضربان در مقابل افزايش آن) را زير سؤال مى برد.(ملانی کیلن – جودیث اسمتانا:1395، ص803-802)
در پایان این قسمت باید گفت هر چند که انسان موجود اخلاقی است اما کار ترسیم مبنای زیست شناختی و تأثیر آن در اخلاق انسانی ديگران حتى نزديك به اتمام هم نيست و نیاز به تحقیقات زیادی دارد.
جایگاه عوامل زیستی از دیدگاه قرآن
به منظور تعیین جایگاه عوامل زیستی در سرنوشت انسان از دیدگاه قرآن و روایات، ابتدا نقش عوامل زیستی در شکلگیری صفات و خصوصیّات روحی و اخلاقی از منظر قرآن را بیان نموده، سپس میزان تأثیر این عوامل در سرنوشت بیان می شود و در نهایت، به نقش تربیت و اختیار در سرنوشت انسان به عنوان دو مؤلّفة مؤثّر بر صفات موروثی پرداخته میشود.
قرآن کریم و معصومین (ع) در بیش از 14 قرن پیش نه تنها اشاراتی به مسألة تاثیر عوامل زیستی در بروز صفات نمودهاند که از فحوای کلام ایشان به دست میآید، بلکه در مواردی به آن تصریح نیز فرمودهاند. برخی آیات و روایات را که میتوان در این زمینه مستند قرار داد، عبارتند از: «قَالُواْ إِن یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ…:(برادران) گفتند: اگر او [بنیامین] دزدى کند،(جاى تعجّب نیست، چون) برادرش(یوسف) نیز قبل از او دزدى کرد… »(یوسف/77)؛ «گویندگان این سخن همان برادران پدری یوسف هستند و به همین دلیل، یوسف را به بنیامین نسبت داده، گفتند اگر بنیامین امروز پیمانة پادشاه را دزدید، خیلی جای تعجّب نیست و از او بعید نیست؛ زیرا او قبلاً برادری داشت که مرتکب دزدی شد و چنین عملی از او نیز سرزد. پس این دو برادر دزدی را از ناحیة مادر خود به ارث بردهاند و ما از ناحیة مادر از ایشان جدا هستیم»(طباطبائی، 1417ق، ج11: ص236).
این جمله و این اتّهام برادران یوسف حاکی از تبرئة خودشان است؛ «یعنی اگر او دزدی کرده، بعید نیست، چون برادری داشت که او هم دزدی کرده بود و در این کار وارث یکدیگرند، امّا چون ما از طرف مادر با آنها نیستیم، لذا به دزدی دست نزدهایم»(قرشی، 1377، ج 5: ص 161).
امیر مؤمنان علی (ع) در فرمان خود به استاندار مصر چنین میفرماید: «… ثُمَّ اَلصَقَ بِذَوِی الاَحسَابِ وَ اَهلِ البُیُوتاتِ الصّالِحَه وَ السَّوابِقِ الحَسَنة، ثُمّ اَهلِ النَّجدَةِ وَ الشُّجاعَةِ وَ السَّخاءِ وَ السَّماحَةِ. فَاِنَّهُم جِمَاعٌ مِنَ الکَرَمِ وَ شُعَبٌ مِنَ العُرَفِ…»(نهجالبلاغه/ ن 53). برای ادارة کشور افرادی را برگزین که گوهر نیک دارند و از خاندانی پارسایند و از سابقهای نیکو برخوردار. پس دلیران و رزمآوران و بخشندگان و جوانمردان(را برگزین) که اینان بزرگواری را در خود فراهم کردهاند و نیکوییها را گرد آوردهاند. آیتالله سبحانی با اشاره به فرازهایی از نامة 53 امام علی (ع) به استاندار مصر و با توجّه به توصیة امام مبنی بر انتخاب افرادی از خانوادههای شریف، اصیل و پارسا بیان تأثیر وراثت در احادیث را مطرح مینمایند(سبحانی، 1375، ج 4: 355 ص).
رسول گرامی (ص) فرمود: «اُنظُر فِی اَیّ نَصابِ تَضَعُ وَلَدکَ فَاِنَّ العِرقَ دَسَّاس: بنگر فرزند خود را کجا قرار میدهی که عرق پنهانی تأثیر میگذارد»(الهندی، ۱۴۰۵ق.، ج 15: 855). «عِرق» به معنی ریشه و اساس یک پدیده است و اساس آفرینش انسان «نطفه» میباشد و «دسّاس» به معنی انجام کار پنهانی است، لذا مقصود از دسّاس بودن عِرق این است که صفات موروثی از طریق نطفه به طور ناپیدا به فرزند منتقل میگردد(سبحانی، 1368: 228).
رسول اکرم (ص) و معصومین (ع) که حقایق را با نور وحی میدیدند، به این قانون عظیم خلقت(وراثت) توجّه کامل داشته است و در این روایت و روایات دیگر دربارة این راز بزرگ سخن گفته است و کلمة عِرق را معرّف عامل وراثت(ژن) قرار دادهاند و به عبارت دیگر، همان معنایی که امروز محافل علمی از کلمة «ژن» استفاده میکنند، از کلمة «عِرق» افاده میشود. این حدیث در کمال صراحت از قانون وراثت سخن گفته است و از عامل آن به کلمة عِرق تعبیر نموده است و به پیروان خود توصیه میکند که از قانون وراثت غافل نباشید و توجّه کنید زمینه پاک باشد تا فرزندان شما وارث صفات ناپسند نشوند(فلسفی، 1363، ج 1: 64).
استدلال علاّمه طباطبائی در خصوص صفات درونی آدمی در خور توجّه است. ایشان ذیل این آیه نوشتهاند که «آیة کریمه عمل انسان را مترتّب بر شاکلة او دانسته؛ به این معنا که عمل هر چه باشد، مناسب با اخلاق آدمی است، چنانچه گفتهاند از کوزه همان برون تراود که در اوست. پس شاکله نسبت به عمل نظیر روح جاری در بدن است که بدن با اعضا و اعمال خود آن را مجسّم نموده است و معنویّات او را نشان میدهد. این معنا هم با تجربه و هم از راههای علمی به ثبوت رسیده که میان ملکات نفسانی و احوال روح و میان اعمال بدنی رابطة خاصّی است و با همة اینها دعوت و خواهش هیچ یک از این مزاجها که باعت ملکات یا اعمالی مناسب خویش است، از حدّ اقتضاء تجاوز نمیکند؛ بدین معنا که خُلق و خوی هر کس هیچ وقت او را مجبور به انجام کارهای مناسب با خود نمیکند و اثر آن به حدّی نیست که ترک آن کارها را محال سازد و در نتیجه، عمل از اختیاری بودن بیرون میشود و جبری شود»(طباطبائی، 1417، ج13: 189).
مؤلّف تفسیر اطیبالبیان ذیل آیة 84 از سورة الإسراء بیان میدارد که مقتضیّات افعال بسیار است، اوّل نطفه که پاک باشد یا خراب، دوم لقمة حرام در حال نطفه، در حال حمل و در حال ارضاع و آنگاه در زندگانی دنیوی. سوم پدر و مادر و استاد و معلّم، چهارم رفقا، پنجم اخلاق حسنه و اخلاق سیّئه، ششم عادات که به هر طریقی عادت کرد، تغییر آن مشکل است و غیر اینها ولکن تمام به نحو اقتضاء است و قابل تغییر است(طیّب، 1378، ج 8: ص300).
آیتالله سبحانی با استناد به کلام معصومین (ع) از جمله روایت پیامبر (ص) که فرمود: «اُنظُر فِی اَیِّ نَصَابِ تَضَعُ وَلَدَکَ فَاِنَّ العِرقَ دَسَّاسُ» بیان میدارد که جای هیچ گونه تردیدی در تأثیر خُلق و خوی پدران و مادران در اخلاق و منش فرزندان از طریق وراثت نیست، ولی باید توجّه داشت که این تأثیر در همة صفات به صورت صد در صد و به اصطلاح علّت تامّه نیست، بلکه تنها در حدّ متقضی و علّت ناقصه میباشد که با نوع تربیت در دوران رشد و تربیت فرزند قابل تغییر است. امام باقر(ع) اصل تغییرپذیری صفات وراثتی را با کلمة «بداء» بیان فرمودهاند. آن چه فرشتگان مینویسند، سرنوشت قطعی نیست، بلکه سرنوشت مشروط است و شرط آن این است که انسان صاحب سرنوشت در سایة عوامل دیگری میتواند سرنوشت یادشده را به سرنوشت دیگری تبدیل سازد و مقصود از «بداء» در روایت، تبدیل سرنوشت به سرنوشت دیگری از طریق اعمال نیک یا بد میباشد. بنابراین، معلوم میشود که قانون وراثت هیچ گونه منافاتی با اصل اختیار انسان در تعیین سرنوشت خویش ندارد(سبحانی، 1368: ص229).
پذیرش انتقال اوصاف جسمی و روحی از والدین به فرزندان قابل انکار نیست، ولی اصل عوامل زیستی نمیتواند سرنوشت کارهای انسانی را به تنهایی تعیین کند. اگر قضیّة عوامل زیستی میتوانست انسان را در کارهای خود مجبور کند، مسألة تربیت و تأثیر آن به کلّی لغو میگشت. آیا تا به حال شنیده شده که انسان عاقلی فرزندان خود را تربیت نکند و بگوید فرزندان من به جهت وراثت مانند خودم خواهند بود و من در مقابل این سنّت طبیعی قادر به انجام کاری نیستم؟! از سوی دیگر، شکّی نیست که فرزندان یک خانواده با وجود یکی بودن والدین یا حتّی محیط زندگیشان، دارای اوصاف مختلف و در مواردی متّضاد میباشند. حتّی دوقلوهایی که از یک نطفه و در یک رَحِم پرورش مییابند با یکدیگر تفاوت دارند(جعفری، 1352: 147).
اثر عوامل زیستی در مسائل مربوط به جسم و تن گاهی به صورت عامل سرنوشتساز درمیآید و کودک نمیتواند ضعف و بیماری موروثی را از خود دور کند، امّا در مسائل اخلاقی و اجتماعی فقط حوزة مساعدی برای گزینش او میآفریند و هرگز اختیار و آزادی را از او سلب نمیکند و هر فردی میتواند بر ضدّ حالات و روحیّات موروثی خود شورش کند و اثر آن را خنثی سازد(سبحانی، 1375، ج 4: ص356).
مرحوم فلسفی در بحثی با عنوان «معنای تعیین سرنوشت کودک قبل از تولّد» صفات موروثی را بر دو گونه دانسته است؛ یک گونه صفاتی که به صورت سرنوشت قطعی و قدر حتمی است و تا پایان عمر همراه کودک خواهد بود و به اصطلاح شرایط رَحِم علّت تامة آن هاست، بسیاری از صفات جسمی مانند رنگ پوست و چشم از این قِسم است و برخی صفات روانی مانند دیوانگی موروثی که غیر قابل تغییر است. امّا گونة دوم صفات موروثی هستند که از پدر و مادر به عنوان زمینه مساعد به فرزند منتقل میشود و احتمال بروز صفتی را در کودک بیشتر یا کمتر میکند و اصطلاحاً قضا و قدر غیر حتمی است و در اصطلاح، شرایط رَحِم علّت مُعدّة آن هاست؛ مثل شجاعت و ترس و سایر صفات اخلاقی هر کدام زمینة مساعدی برای خوبی و بدی در فرزند ایجاد میکند، ولی این ها سرنوشت قطعی نیست و میتوان از راه تربیت، این زمینه را تغییر داد. عادتهای تربیتی به اندازهای نیرومند است که میتواند بر سرشتهای موروثی غلبه کند و طبیعت جدید را در انسان پدید آورد، لذا امیرمؤمنان (ع) فرمود: «العَادَةُ طَبعُ ثَانٍ: عادت طبیعت ثانوی است»(فلسفی، 1363، ج 1: 136)
اگر تاثیر عوامل زیستی شرط تامه بروز صفات اخلاقی در انسان بود، تمام دستورهای آسمانی انبیا و پیشوایان دینی لغو میشد؛ زیرا همة این ها برای تربیت نفوس انسانهاست، همچنین تمام مجازاتهایی که جنبة تأدیبی دارند و در میان تمام اقوام جهان معمول است، بیهوده بود. (مکارم شیرازی، 1386: ص12)
دیدگاهها در زمینة نقش انبیاء در تغییر خصوصیّات ارثی فراوان است و تمامی آنها متّفقالقول هستند که کسانی که عامل وراثت را حاکم بر سرنوشت انسان میدانند، به فلسفة بعثت انبیا اعتقادی ندارند و به تبع آن، کلّیّة روشهای تربیتی، تزکیة نفس و اصلاح اخلاق را بیهوده و بدون فایده میانگارند.(فلسفی، 1363، ج 1 ص142)
دیدگاه اسلام هر انسانی با هر قِسم وراثت خانوادگی قابل تربیت است و همة انسانها در پیشگاه الهی مکلّف میباشند. یکی از نمونههای بارز روش اسلام در تربیت افرادی که وارث صفات ناپسند هستند، فرزندانی است که از راه نامشروع متولّد شدهاند. با وجودی که درون زنازاده تمایلات انحرافی وجود دارد، ولی این زمینههای نامطلوب از آنان سلب اختیار نمیکند و تنها از امور خاصّی بازداشته شدهاند که به علّت رعایت مصلحت جامعة اسلامی است. عنایت به دو حدیث از معصوم مطلب را روشن میکند.
امام صادق (ع) میفرماید: «اِنَّ وَلَدَ الزِّنا یُستَعمَلُ إِن عَمِلَ خَیراً جُزِئَ بِهِ وَ إِن عَمِلَ شَرّاً جُزِئَ بِهِ: زنازاده به کار خود میپردازد، اگر کارش خوب بود پاداش میگیرد و اگر به شرّ و بدی عمل کرد، مجازات میشود»(مجلسی، 1403ق.، ج 5 ص287). علاّمه مجلسی این روایت را موافق با آنچه بین امامیّه مشهور است، دانسته، اینکه ولدالزّنا مانند سایر مردم مکلّف به اصول دین و فروع آن است و با اظهار اسلام، احکام مسلمین در مورد او جاری میشود و بر انجام طاعات پاداش میگیرد و بر ارتکاب معاصی عقوبت میشود(همان). علیبن جعفر گوید از امام موسی بن جعفر(ع) دربارة زنازاده پرسیدم که آیا شهادت او جایز است یا میتواند امام جماعت گروهی گردد؟ حضرت فرمود: «لا تَجوزُ شَهادتُهُ وَ لا یَؤُمُّ: شهادت او جایز نیست و امامت هم نکند
بدون تردید زنازادگان از والدین گناهکار خود زمینههای انحرافآمیزی را به ارث گرفتهاند، ولی زنازادگی علّت تامّة شقاوت نیست، بلکه عوامل تربیتی و شرایط محیطی میتواند عوامل موروثی را خمود و عاطل گذارد. اگر اسلام بدبختی و انحراف را سرنوشت قطعی آنان میدانست، تکلیف را از آنها برمیداشت، امّا آن ها را نیز مکلّف دانسته است. بعضی تصوّر میکنند زنازادگان از فیض رحمت الهی محروم هستند و به طور حتم جهنّمی خواهند بود، ولی این سخن برخلاف عدل الهی است؛ زیرا خداوند هرگز کسی را به موجب کاری که در اختیار او نیست، عذاب نمیکند. امّا در عین حال اسلام در مورد آن ها پیشبینی و پیشگیری دقیقی کرده، گویی به خاطر آن مزاج منحرف از عملکردشان نگران است، لذا مقدّرات اساسی مردم را هرگز به آن ها نمیسپارد؛ مثلاً زنازاده نمیتواند مرجع تقلید دینی مسلمین شود و یا بر مسند قضاوت بنشیند؛ زیرا ممکن است صفات موروثی او دوباره مشتعل گردد و ضررهای غیر قابل جبرانی به بار آورد (فلسفی، 1363، ج 1: ص 157).
فهرست منابع
1. آذربایجانی مسعود، سالاری فر محمدرضا،(1383 )، روانشناسی عمومی، قم: زمزم هدایت قم
2.آلبرتس، بروس. (1387). مبانی زیستشناسی سلولی. ترجمة حسین بهاروند و همکاران، تهران: خانة زیستشناسی
3. امامی میبدی، محمد، (1382)، آناتومی، تهران، سماط
4. برک لورا، (1388)، روانشناسی رشد، ترجمه یحیی سید محمدی، جلد اول، تهران: ارسباران
5. سبحانی،جعفری،(1375)، منشور جاوید، قم:موسسه امام صادق
6. جان دبلیو.سانتراک،، (1395)، زمینه روانشناسی، ترجمه مهرداد فیروز بخت، خدمات فرهنگی رسا
7. طباطبایی، محمد حسین،(1417)، المیزان فی التفسیر القران، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم
8. طیب، سیدعبدالحسین، (1378)، اطیب البیان فی التفسیرالقران، تهران،انتشارات اسلام
9. قرشی، سید علی اکبر،(1377)، تفسیر احسن الحدیث، تهران، بنیاد بعثت
10. فلسفی، محمد تقی،(1363)، کودک از نظر وراثت و تربیت، تهران،هیئت نشر معارف اسلامی
11. مصباح يزدى، محمدتقى، (1391)، فلسفه اخلاق قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى
12. ملانی کیلن (ویراستار)، جودیث اسمتانا (ویراستار)، (1395)، رشد اخلاقی کتاب راهنما، ترجمه سید رحیم راستی تبار، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی
13. ولی زاده، راحیل، (1393)، « ریشههای اخلاق از دیدگاه فرانس دیوال »، جستارهای فلسفی، دوره 13 شماره 26
1. KesmatiM, Raei. H, ZadkaramiM. (1385) “Comparison between sex hormones effects on locomotor activity behavior in presence of matricaria chamomilla hydroalcholic extract in gonadectomized male and female adult mice”,Journal Management, pp.1-71. KesmatiM, Raei. H, ZadkaramiM.(1385) “Comparison between sex hormones effects on locomotor activity behavior in presence of matricaria chamomilla hydroalcholic extract in gonadectomized male and female adult mice”,Journal Management, pp.1-7.
2.Peredery, O., Persinger, M. A., Blomme, C., & Parker, G.(1992). Absence of maternal behavior in rats with lithium/pilocarpine seizure-induced brain damage: Support of MacLean’s triune brain theory. Physiology and Behavior, pp 665-671
[3]. سیستم اعصاب محیطی خازج از دستگاه عصبی مرکزی قرار دارد. سیستم اعصاب محیطی به دو بخش سیستم اتونو و سیستم سوماتیک تقسیم می شود. در سیستم اتونو یک سری عواملی هستند که ارتباط ما را با دنیای پیرامونمان بهتر می کنند. سیستم اتونو شامل سمپاتیک و پارا سمپاتیک است.
[4]. قشر قدامی مغز لایهی نازک خاکستری پوشانندهی سطح مغز است. قشر قدامی مغز مسئول کلیهی رفتارهای ارادی است. رفتارهای شناختی انسان نیز از این ارگان سرچشمه میگیرد.
[5]. اصطلاح قشر جدید مغز برگرفته از دیدگاه مکلین است که میگوید مغز انسان حاصل یک تکامل سه مرحلهای است که دو قشر بر قشر زیرین که مربوط به خزندهها است اضافه شده رویین ترین قشر مختص انسان است. مغز از سه قسمت تشکیل شده است که از درونیترین لایه به بیرونیترین عبارتند از: 1. مغز قدیم یا خزنده 2. مغز احساسی یا پستاندار 3. مغز منطقی یا نئوکورتکس. همهی پستانداران این بخش از مغز را دارند و کار آن کنترل عواطف و احساسات است. کورتکس(قشر) فوقانی مغز مهمترین بخش مغز به حساب میآید و وظیفۀ تصمیمگیری، برقراری روابط اجتماعی، و به طور کلی تمامی ویژگیهای شخصی انسانها را بر عهده دارد و وجه تمایز مغز انسان و مغز سایر موجودات محدود به این منطقه از مغز میشود.
[6]. ژنتیک مولکولی(Molecular genetics) حوزهای از زیستشناسی است که ساختار و عملکرد ژنها را در سطح مولکولی مطالعه میکند؛ بنابراین هم از روشهای زیست مولکولی و هم از ژنتیک استفاده میکند.
[7]. FMRI نوعی روش تصویربرداری در ام آر آی است. در این روش تصاویری متناوب از مغز در حال فعالیت و سپس در حال استراحت گرفته میشود و از یکدیگر بطور دیجیتالی(بکمک نرمافزارهایی همانند اف اس ال) متمایز میگردند، که حاصل این پردازش عملکرد مغزی در اثر تغییرات جریان خونی در مغز را از لحاظ فیزیولوژیکی نشان میدهد.
[8]. اشکال توجه به دیگران به سه شکل است: جنبه شناختی، جنبه عاطفی و جنبه رفتاری. در جنبه شناختی مثلاً تلاش کنیم علت ناراحتی دیگری را بفهمیم. جنبه عاطفی همان حالت اندوه و غمی است که در انسان همدلی کننده پدید می آید. در جنبه رفتاری همدلی مثلاً به دیگران کمک می کنیم.
[9]. تحقیقات انجام شده در این حوزه بر نقش هورمون ها در بروز همدلی در بزرگسالان است و ظاهراً تحقیقاتی در این باب در کودکان و نوجوانان انجام نشده است.
[10]. در مورد فرایندهای انگیختگی این دو هورمون در واکنش همدلی مردان نمی توان به وضوح نظر داد.
[11]. autonomic processes
.[12] دستگاه سمپاتیک در واکنش های هیجانی مانند خشم و ترس وارد عمل می شود، به این نام شناخته می شود در حالی که بر عکس سیستم پاراسمپاتیک از عمل سمپاتیک جلوگیری کرده و باعث آرامش و سکون می شود و در فعالیت های روزمره به طور طبیعی و آرام نقش دارد.