شنبه 8 ارديبهشت 1403  
(مهار تورم، رشد تولید)
..
فاطمیه
ویژه نامه سیره سیاسی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
خداوند داستان «هبوط» را که با افتادن آدمی از عرشِ بهشت و فرش نشینیَش بر زمین آغاز کرده بود، با خاتمیت محمد (ص) به پایان بُرد. در این بازۀ زمانی، چه بسیار «رسول» آمد و چه «نامه ها» که برای هدایت بشر گشوده شد و چه فراوان «مجاهدت ها» که بر سر ابلاغ پیام انجام گرفت و چه خون دل ها خورده شد و چه خون ها به راه خدا ریخته شد! هرچند خاتمیّت محمد (ص)، پایانِ داستان رسالت بود، اما آغازی برای تفسیر نامۀ پیامبر (قرآن) شد تا در اندک زمانی که به ختم دنیا و روز رستاخیز (آخرُالزّمان) مانده است، خط «هدایت» با مفسرانی از خانواده اش -که خاندان وحی و رسالتند- مستمَر بماند و شعله های ایمان به امامت صالحان در سینه های مؤمنان فروزان باشد و زمینه های ظهور برای وراثت مستضعفان بر زمین فراهم شود. اینگونه بود که فاطمه (س)، نخستین مفسر پیام پدر شد و پهلو به پهلوی علی (ع)، که وارث پدر شده بود، ایستاد و سینه در برابر تیر بلا سپر کرد و زخم میخ ستم را به تن خرید و از جان خویش جاندارویی برای «ولایتی» ساخت که تازه زاده گشته بود و اینک، لگدمال قدرت شده بود. داستان فاطمه، آغاز دوبارۀ یک «راه» بود؛ «راه انبیا».

فاطمه (س) در نگاه پدر
در بارۀ بانوی مدینه، بسیار گفته اند و نوشته اند. هرچند قرآن، مریم «مادر مسیح» را نمونه ای برای زنان جهان می داند، اما پیامبر (ص) که مفسّر و مبیّن کلام خدا است، فاطمه (س) را بر او مقدّم کرده است. نگاهی به سیرۀ پیامبر (ص) به ما نشان می دهد که این دختر در رواق چشم پدر چه جایگاهی دارد و چه سایۀ بلندی بر سر همۀ زنان جهان انداخته است.  فاطمه (س) در زندگی کوتاهش نشانه های درخشانی را برای باورمندان به اسلام و برای همۀ عصرها و نسل ها به جا گذاشته است. او به هنگام کودکی در کوران مبارزۀ پدر با شرک و کفر قریش مکه، حضور داشت و همۀ رنج های پیامبر را می دید و آن هنگام که «خدیجه»، مادر او و همسر پدرش درگذشت، این دستان مهربان فاطمه بود که گَرد اندوه را از سیمای پیامبر (ص) می زدود. مِهر او بر پدر، کنیۀ نادری را به نام او در تاریخ اسلام بجا گذاشت. ترنّم دو واژۀ «أُمُّ أَبیهَا» (مادر پدرش) مسکّنی برای دردهای پدر بود.    

تاریخ در انتظار یک زن
تاریخ منتظر قهرمانی است که معرکۀ مردان فریب را بر هم زند وگرچه بر آنان پیروز نگردد، لااقل رسوایشان کند. تاریخ چشم به درِ خانه ای گلین دوخته است و به سراغ قهرمانی می رود تا از این خانه ای که از همۀ جهان بزرگتر است، سر برون کند. خانه ای که مرد آن علی (ع)؛ زن آن فاطمه (س)؛ پسرانش حسن و حسین؛ و دخترش زینب است. اما برخلاف تصور همیشۀ تاریخ، این بار نوبت یک «زن» (فاطمه) است تا نه با شمشیر، که با سلاح «کلمه» بر تمامی شرک و نفاقی که در پشت «ایمان» پنهان شده است، بشورد؛ زنی که همۀ هستیَش را به پای مردی ریخته است که «امامت» را از نبوت پدرش به ارث برده است. تاریخ نبردی نابرابر را می نگرد. کارزاری که یک زن، سپهدار مردی است که به اجبار، خانه نشینش کرده اند؛ علی (ع) که پیش از این، پهلوانان عرب را به خون غلتانده است، اینک باید قهرمان میدان گوشه نشینی ها و خموشی ها باشد! فاطمه (س) در چنین هنگامه ای در مدینه و پس از پدر، فریاد بر می آورَد که: «یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ»؛ ای مردم ! سفارش پدرم را وامگذارید و اختیارتان را به کتاب خدا و خاندان نبی (ص) بسپارید و به کژراهه نروید. این ندای فاطمه است که تن و جان خویش را برای پژواک آن ندا هزینه کرده است تا همواره در گوش همۀ نسل ها و در تمامی عصرها بپیچد و «صراط» را نشانشان دهد.

دختر پیامبر(ص)، رهسپار ابدیت
آنگاه که پیامبر (ص) به دخترش می گفت: تو نخستین کسی هستی که پس از درگذشتم در پیِ من می آیی، این سخن در باور کسی نمی گنجید. مگر می شود دختری که در اوج جوانی است، رهسپار مرگ شود! اما مویه های دردناکش بر سر مزار پدر (ص) و رخدادهای پیاپی شهر مدینه، بویژه هجوم بر در خانۀ علی (ع) و رنجورگشتن  و بستری شدن غریبانۀ فاطمه (س) در خانه، مردم شهر را آماده کرده بود تا هر لحظه صدای شیون از آنجا برخیزد. حادثه تزدیک شده است و درگذشت فاطمه بیش از هر کسی، بر «اصحاب قدرت» بسیار گران تمام خواهد شد؛ اگر نمی توانستند گذشت و رضایت او را به دست آورند، زیان بزرگی را در تاریخ برای خودشان ثبت کرده اند. از این رو، بر در خانه می آیند و از علی (ع) می خواهند به دیدار دختر پیامبر (س) بیایند. فاطمه رخصتشان نمی دهد. دست به دامان علی (ع) می شوند. او از فاطمه می خواهد که راهشان دهد. فاطمه هیچ نمی گوید. دو شیخ مهاجر به خانه در می آیند و به دختر پیامبر (ص) سلام می کنند، اما پاسخی نمی شنوند. آنان خشم او را در روی برگرداندن و پنهان شدنش در پسِ دیوار خانه می بینند. علی (ع) نیز میزبان خاموشی است و چیزی نمی گوید. خلیفه به سختی لب به سخن می گشاید و از خویشاوندیَش ب

پیامبر (ص) و محبتش به دختر او و در آخر، از قصۀ فدک و میراث نگذاشتن پیامبر (ص) سخن می گوید. تاریخ، پاسخ بانوی دو جهان را  به او چنین آورده است: «اگر سخنی از رسول خدا برای شما دو نفر بگویم، آن را اعتراف می‌کنید و بدان عمل خواهید نمود؟ هر دو یک صدا گفتند: آری. فاطمه گفت: شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا شما دو نفر از رسول خدا (ص) نشنیدید که می‌گفت: «خشنودی فاطمه خشنودی من و خشم فاطمه خشم من است. هر که دخترم فاطمه را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و هر که فاطمه را خشنود سازد مرا خشنود ساخته است و کسی که فاطمه را به خشم آورد، مرا خشمگین کرده است؟» هر دو باهم پاسخ دادند: چرا، این سخن را ما از رسول خدا شنیده‌ایم. سپس، فاطمه (س) بی‌درنگ ادامه داد: «پس من خدا را و فرشتگانش را گواه می‌گیرم که شما دو تن مرا به خشم آوردید و خشنودم نساختید، و اگر رسول خدا را ببینم، نزدش از شما دو نفر شکایت می‌کنم.» ابوبکر از هراس این پاسخ، می گرید. دیگر، احساس می کند نه او توان گفتن دارد و نه فاطمه توان شنیدن. بر می خیزد. عمَر نیز به دنبالش، به مسجد می شود. سپس، او آشفته و گریان، با خشم و درد بر سر جمع فریاد می زند که... اما کارگزاران و مصلحت‌اندیشان قدرت، او را قانع می کنند که صلاح امت نیست شما کنار روید و او هم با تاثر و کراهت شدید قانع می شود و صلاح‌اندیشی‌ها را به ناچار می پذیرد و رام می گردد و به خیال خود دست به کار نصرت اسلام و اجرای سنت رسول خدا می شود! آری، اینچنین، داستان خلافت نوشته می شود و فصل «امامتی» که دنبال «نبوّت» می آمد، از کتاب تاریخ اسلام منها می گردد.

اکنون که قهرمان این روزهای مدینه (فاطمه) همۀ تیرهای آگاهی را به سوی نادانی و مصلحت اندیشی های مردم و اصحاب قدرت پرتاب کرده است، دیگر طاقت ایستادن در معرکۀ تزویر را ندارد و نبرد برای او  دشوار شده است. مَرکب تاریخ نیز دختر پیامبر (ص) را به ماه جُمادَی سال یازدهم هجری رسانده است. تن رنجور فاطمه (س) دیگر توان رفتن ندارد. او نیز بِسان محمّد (ص) رسالت خویش را گذارده است. دنیا دیگر جای ماندن برای او نیست و او به آخرین منزلگاه هستی در این جهان رسیده است. لحظه های جدایی از علی (ع) و فرزندانش از پی هم آمده اند. در آن سو، پدر را می بیند که به انتظارش نشسته و آغوش مِهر به سوی او گشوده است. فاطمه (س) بی تاب رفتن است. صبح سوم جمادی از راه می رسد و آفتابِ مدینه تیغ برکشیده است. خبری در کوچه های شهر می پیچد و مردم، به در خانهِ علی (ع) گِردآمده اند و ناباورانه چشم به دهان او دوخته اند. ابر سیاه اندوه، آسمان مدینه را می گیرد چراکه فاطمه از این جهان حقیر درگذشته است و به سوی ابدیّت می رود. درود خدا و رسول (ص) و اهل ایمان بر او باد.


 
 
امتیاز دهی
 
 

بيشتر.
خانه | بازگشت |
Guest (PortalGuest)


مجری سایت : شرکت سیگما